هر جا که تویی تفرج آن جاست...
بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست
فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست هرجا که تویی تفرج آنجاست
گویند نظر به روی خوبان نهی است ،نه این نظر که ماراست
در روی تو سر صنع بی چون چون آب در آبگینه پیداست
هر آدمی ای که مهر مهرت در وی نگرفت سنگ خاراست
روزی تر و خشک ما بسوزد آتش که به زیر دیگ سود است
نالیدن بی حساب سعدی گویند خلاف رای داناست
از غرقه ی ما خبر ندارد آسوده که بر کنار در یاست
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی